اعتماد به نفس، يك ويژگي دروني و رفتاري است كه بهتدريج و آرام آرام در شما ايجاد يا تقويت ميشود. قرار نيست بهيكباره و با انجام يك تمرين يا قبول يك باور و نگرش مثبت، سرشار از اعتماد به نفس شويد. هرگز با يك بار آبياري، شاهد رشد چشمگير گياهي که در منزل داريد نخواهید بود و آبياري مستمر و تدريجي شماست كه به رشد گياهان منجر ميشود.
تعيين هدفهاي كوچك در شروع كار، انجام فعاليتهاي ساده و زودبازده و كسب موفقيتهاي كوچك، ابزار آبياري نهال اعتماد به نفس شماست.
يك هدف كوتاهمدت، دستيافتني و كوچك انتخاب كنيد و تمام تلاشتان را به كار گيريد تا آن را به انجام برسانيد. تحقق اين هدفِ ظاهراً كوچك، تأثیرات بزرگي در ذهن شما بر جاي ميگذارد. اين موفقيت در ذهن شما ثبت، و سند آن به نام شما صادر ميشود. حالا، شما كسي هستيد كه «موفق» شده است.
تكرار اين رفتار، يعني كسب موفقيتهاي كوچك، ذهن شما را به بايگاني اسنادي تبديل ميكند كه موفقيتهاي گذشتهی شما را ثابت ميكند. درنهايت، شما بهعنوان فردي موفق و داراي توان و سوابق درخشان به خودتان معرفي ميشويد. اينجاست كه كمكم باورتان ميشود به لطف الهي و با همت وتلاش خود، «ميتوانيد». باورتان میشود از اين پس قادرید به موفقيتهاي بزرگتر نائل شويد و ماحصل اين اتفاقات، همان پرورش و بهبود اعتماد به نفس است.
در نقطهی مقابل، تعيين هدفهاي بزرگ و دنبال كردن خواستههاي كلان، بهویژه براي كسي كه از اعتماد به نفس بایسته و شایسته برخوردار نيست و اسیر «نميتوانم»هاي ريز و درشت است، چهبسا به شكست و ناكاميهاي تازهتر بینجامد. تكرار اين عمل، بايگاني ذهن شما را انباشته از سندهاي ورشكستگي و ناكامي ميكند و بهتدريج نتيجه ميگيريد، «من اصلاً آدم موفقي نيستم… نميتوانم موفق شوم… از من برنمیآید…»
اجازه بدهید مثالي بزنم: آقاي م. دلش ميخواهد بزرگترين فروشندهی شامپو در ايران باشد. او به اين خواستهی خود و توانايي فعلياش، نگاهي عاقلانه ميكند و درمييابد كه در مقطع کنونی، دست یافتن به این عنوان براي او، هدفی بزرگ است. هدفش را روي كاغذ ميآورد و آن را كوچك و كوچكتر ميكند و سرانجام به اين نتيجه ميرسد كه براي شروع، هدفی كوچك را به عنوان قدم اول انتخاب كند و برای عملي ساختن آن بکوشد. پس هدف را چنین تعیین میکند: فروش سه بطری شامپو براي امروز. همين.
در این مرحله، ممكن است آقاي م. دچار ترديد و نهايتاً بيانگيزگي شود كه: «اي بابا، با فروش سه عدد شامپو كدام درد من دوا ميشود؟ اينطوري پنجاه سال ديگر هم موفق نميشوم! اگر سود فروش هر بطری شامپو يكصد تومان باشد، ميشود روزی سيصد تومان… اینكه پول يك بستني قیفی هم نميشود!»
اين طرز نگرش اساساً غلط است. بيشك او نميخواهد بزرگترين فروشندهی «سه عدد شامپو» در ايران باشد. او بايد به ياد داشته باشد كه با اين كار صرفاً ميخواهد به ذهن خود القا كند «من ميتوانم»، و به هر ترتیب نخستين قدم را بردارد.
بدينترتيب بساطش را پهن میکند و پس از کلی دادِ سخن دادن برای رهگذران دربارهی مزایای این شامپو، سه بطریِ امروز را ميفروشد. شب كه به خانه برميگردد پول هنگفتي در جيب ندارد، اما به هدف امروز خود دست يافته است.
او فردا و پسفردا هم همين هدف را دنبال ميكند. آرام آرام سرش شلوغ میشود و تعداد مراجعانش افزایش مییابد؛ و به اين نتيجه و باور ميرسد كه، «ميتوانم روزی ده بطری هم بفروشم.» كسب اين موفقيت و تكرار آن او را به این صرافت میاندازد که، «چرا روزی پانزدهتا نفروشم؟!» همينطور كه اعتماد به نفس و تجربهاش بيشتر ميشود، راهكارهاي تازهتر و مؤثرتري هم برای جلب و جذب مشتری و افزایش فروش به ذهنش میرسد؛ راهكارهايي كه قبل از برداشتن قدمهاي اول هرگز به ذهنش خطور نميكرد. اين روند رشد همچنان ادامه مييابد.
اتفاقاً يكي از دلايل بيكاري بسیاری از کسانی كه از بيكاري مينالند، همين زيادهطلبي آنهاست. آقاي ن. بيكار است و از اين بابت سخت ناراحت و پکر. به هرجا ميرود به در بسته ميخورد. تا اينكه كاري به او پيشنهاد ميشود كه ماهانه دويستهزار تومان درآمد دارد. اما جناب ن. با شنیدن این پیشنهاد پوزخندی میزند و به تمسخر این فرصت میپردازد و هرگز حاضر نميشود حتی برای یک روز این کار تازه را امتحان کند. استدلالش اين است كه، «با اين شندرغاز مگر ميشود زندگي كرد؟! آخر به كجاي من ميرسد؟ پول رفتوآمد من هم نميشود.» او اعتقاد دارد دستکم بايد دو سه برابر اين مبلغ به او بدهند تا ارزش كار كردن و عرق ريختن را داشته باشد. اشتباه آقای ن. اين است كه خیال ميكند قرار است براي هميشه همين اندازه درآمد داشته باشد.
درواقع او بايد اين كار را بپذيرد. پذيرش اين كار در وهلهی اول او را از عذاب روحي و روانيِ بيكاري نجات ميدهد و دستكم ميداند شغلي دارد و به كاري مشغول است. همينكه هر صبح از خانه بيرون ميآيد و هدفي را دنبال ميكند، ميتواند تاحدودي براي او آرامش دروني در پی داشته باشد. دوم اينكه از ملامت و سرزنش و گاهي تحقير ديگران در امان است و به مجادلههاي احتمالي با اعضاي خانواده پايان ميدهد. سوم اينكه به خود و ديگران ثابت ميكند اهل كار و فعاليت است و بيكاري او ريشه در تنبلي و بيعاري ندارد. چهارم اينكه وقتي آقاي ن. مشغول است و تاحدودي به اوضاع بيروني و دروني خود آرامش نسبي داده، بهتر ميتواند فكر كند و براي آينده و پيشرفت شغلياش تصميم بگيرد.
نكتهی پنجم كه بسيار مهم و درخور تأمل است ايناست كه معمولاً وقتي ما بيكار مينشينيم و منتظر يك پيشنهاد خوب يا موقعيت شغلي عالي هستيم، هيچ اتفاقي رخ نميدهد و بيكاريمان ادامه مييابد. اما به فاصلهی كوتاهي پس از پذيرش يك موقعيت شغلي متوسط و حتي نامناسب، با پيشنهاد شغلي بهتري مواجه ميشويم و اين تأیيد همان قانون ازلی و ابدی است: از تو حرکت، از خدا برکت!
آقاي ن. بايد صادقانه و صميمانه به پيشنهادی كه به او شده پاسخ مثبت دهد و سعي كند در آن تصدی، صادقانه و خالصانه از دل و جان كار كند و هرگز بابت درآمد اندک و «آيندهندار!» آن نگران نباشد. بیشک بهزودي در همان عرصهی شغلي يا در زمینهای ديگر با پيشنهادی بهتر مواجه خواهد شد.
بنابراين اگر جداً عزم خود را برای بهبود وضعیت اعتماد به نفستان جزم کردهاید، به تعيين هدفهاي كوچك بپردازید و هرگز آن را دستكم نگيريد. كسب موفقيتهاي كوچك، چارچوبهاي محدود ذهني شما را درمینوردد و باورِ «ميتوانم» شما را توسعه ميدهد. اين، طلیعهی همان اعتماد به نفسي است كه در جستجويش هستيد.